02 مهر کاش جای این همه استخوان لبهایت بر میگشت!
بعد از چند ماه نوشته جدید من تمام شد. «کاش جای این همه استخوان لبایت برمیگشت!» اثری که عاشقانه نوشتم و بیشتر از هر نوشته من برای آن وقت صرف کردم. پیش از نوشتن مدتها درگیری ذهنی دارم و وقتی که قلم به دست میگیرم تازه پایان کار است.
کودکی و جوانی من با خاطره و روزها و شبهای جنگ هشتساله ایران و عراق همراه بوده است. جنگی که بر این سرزمین تحمیل شد. نوشتن درباره مردمان این تاریخ یک حس و احترام همیشگی برای من دارد. در بیشتر آثارم تلاش کردهام روایتگر این دوره پرتلاطم تاریخی باشم. وجوه مشترک بیشتر نوشتههای من روایت همین مردمان است که روزگار خود را در شور و هیجان و واهمه این واقعه بودهاند.
یکی از بستگان ما خلبان بود. «رضا نژاد رضایی» که سال 1360 در منطقه غرب و حین عملیات عراقیها چرخبال او را زدند و شهید شد. عکس و تصویر او را همیشه میدیدم. همسر صبور او دو فرزند خردسال را مادرانه بزرگ کرد. اینک سالها از آن روزگار میگذرد و حالا فرزندان او بزرگ شدهاند. حس غریب همسر آن شهید که در سوگ مرد قهرمانش که به جنگ رفت و به خانه برنگشت یعنی دنیایی که شاید در این روزگار خیلیها به آن آگاهی ندارند.
زندگی مثل باد و رودخانه از کنار ما عبور میکند. ورق زدن خاطره و حضور آنهایی که دنیای ما را ساختهاند حس عجیبی دارد. در همه این سالها نوشتن درباره آنچه دیده و لمس کردهام همیشه با من همراه بوده است. زمان آن رسیده بود که دنیای حقیقی را با دغدغه اشخاص آن تجسم و زنده کنم. آغاز همان وقت است که حس نوشتن به سراغ آدم میآید. برای شناختن جهان پرواز چند کتاب را مطالعه کردم. میخواستم درباره پرواز و خلبانهایی که سوار پرنده آهنی میشوند و پرواز میکنند بیشتر بدانم. رؤیای پرواز و مردهای باهیبت و جلال که عاشق و دوستان نزدیک ابر و ستاره و ماه و گنبد آسمان میشوند.
در حین مطالعه روزگار قهرمانهای آسمان با زندگی چند شخصیت و سرگذشت آنها آشنا شدم. روایت عجیبی است واقعه این جهان و آدمهای آن. سید علی اقبالی دوگاهه، منصور آزاد، حسین بهرام، حسین و ابراهیم دلحامد… این اسامی شهدای بزرگ آسمان و جنگ ایران هستند. وجوه مشترک زیادی در زندگی همه این سربازان و رزمندههای وطن وجود دارد. جوانان پرشور و بااستعداد و متبحر و جنگجو که در شرایط جنگ با احساس تکلیف نقش قهرمانان در دفاع مقدس داشتهاند. نقش خانواده و بخصوص همسران این مردان شهید حس و شور من برای نوشتن بود.
نمایشنامه «کاش جای این همه استخوان، لبهایت برمیگشت!» که از فرازهایی از زندگی شهدای خلبان الهام گرفتهام ادای دین من به قهرمانان بزرگ این سرزمین است.
دیدگاهی وجود ندارد