گرگ میاد می‌بردت!

گرگ میاد می‌بردت

کتابی که مدت‌ها منتظرش بودم بالاخره منتشر شد. «گرگ میاد می‌بردت» نمایشنامه جدید من است که توسط «انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» منتشر شد.

مشاهده مطلب

روزهای ماهی

نمایشنامه روزهای ماهی

در آخرین روزهای سال 1401 نمایشنامه «روزهای ماهی» منتشر شد. روزهای ماهی را با الهام از یک نوشته قبلی خود نوشتم. نمایشنامه «شمردن ستاره‌های شب»

مشاهده مطلب

نسخه الکترونیک نمایشنامه «کاش جای این همه استخوان لب هایت برمی‌گشت منتشر شد»

نمایشنامه‌ای از شهرام کرمی

نسخه الکترونیک نمایشنامه «کاش جای این همه استخوان لب‌هایت برمی‌گشت» در طاقچه منتشر شد. نمایشنامه سال 1400 توسط نشر عنوان منتشر شد و امسال نسخه الکترونیک آن منتشر شد. درباره این نمایشنامه چند مطلب

مشاهده مطلب

نوشتن یا ننوشتن

من کدام شهرام کرمی هستم؟!

نوشتن یک موهبت بزرگ است. چیزی که می‌شود با اندیشه درباره جهان و وجود کلمه را معنا کند.  نوشتن برای من یک نیاز است.  پیش از این می‌نوشتم و بعد از این

مشاهده مطلب

درخت گردو

یکی از روزهای اول بهار باباجان با شوق و لذت درخت گردویی را که ریشه‌های بلند آن روی زمین کشیده می‌شد با خود به خانه آورد تا داخل باغچه بکارد. سه پسر

مشاهده مطلب

کلاغ پر….

روزهای ماهی

یک دوره دو ساله در زندگی من هست که با همه سال‌های زندگی من تفاوت دارد. تجربه دیگر و البته سختی و رنج و ناملایمات زیاد که خیلی دوست دارم

مشاهده مطلب

سیاست و هنر

سیاست و هنر

هنر فرآیندی از جمال این حیات برای ستایش و ساخت انسان است. یک موهبت بزرگ خداوند برای اثرگذاری بر احساس و هوش انسان تا معنای زیبایی جهان را تجسم کند.
خلاقیت بشر و مهارت او برای خلق زیبایی است.

الَّذِی أَحْسَنَ

مشاهده مطلب

دماوند

دماوند

دماوند اسم پسر همسایه ما بود. اسم شناسنامه‌ای او سیامک بود اما خانواده او را دماوند صدا می‌زدند. در کلاس درس وقتی اسم او را سیامک صدا می‌زدند پسرک گیج و با تردید دست‌هایش را بالا می‌برد. در آن‌وقت  بچه‌های مدرسه با شیطنت او را صدا می‌زدند: دماوند…

دماوند یک روز صبح مُرد و او را در گورستان شهر خاک کردند. روی سنگ‌قبر او نوشتند زنده‌یاد سیامک!… مثل همه مردمان شهر که می‌میرند و فراموش می‌شوند

مشاهده مطلب

کومه و کبوتران آسمان

مردی برای ایران

در منطقه شرف‌آباد و کنار خرمنگاه کومه‌ای خاکی وجود داشت که همه اهالی روستا وقتی از کنار آن رد می‌شدند می‌ایستادند و با احترام به آن نگاه می‌کردند. رفتار و کار آنها شبیه یک مراسم و نشانه سلام و

مشاهده مطلب

کاش جای این همه استخوان لب‌هایت برمی‌گشت!

کاش جای این همه استخوان

آخرین کتاب من که مهرماه منتشر شد را بسیار دوست دارم. وقتی یک اثر را می‌نویسم در یک ظرف زمانی محدود دنیای چند ساله و شخصیت‌ها و فکرهایی که عمری با آن زندگی کرده‌ام برای من جاری می‌شود. نوشتن برای من یعنی آنچه در این روزگار بر من گذشته و آنچه می‌خواهم و باید باشد. قلم و نوشتن دنیایی است که ارزش و اهمیت آن را مثل نی‌نی چشم‌های عاشقانه مادرم دوست دارم. نوشتن درد دارد ولی سختی

مشاهده مطلب

حرف‌هایی برای گفتن، حرف‌هایی برای نگفتن

کسانی را می‌شناختم ولی حالا شکل و شخصیت دیگری شده‌اند. حرف‌هایی را می‌شنیدم که حالا آن حرف‌ها را نمی‌شنوم!… نگاه‌هایی را حس می‌کردم که دیگر آن نگاه‌‌ها را نمی‌بینم. نوشته‌هایی را می‌خواندم که حالا دیگر کسی آن نوشته‌ها را نمی‌نویسد! یا من تغییر کرده‌ام یا آن‌ها تغییر کرده‌اند. یا روزگار عوض شده یا اینکه آن‌ها که می‌شناسم عوض شده‌اند. روزگار غریبی است زندگی در این سرای عجیب!…

زمان زیادی از آنچه درباره این آدم‌ها

مشاهده مطلب

نوجوان، مخاطب گم شده تئاتر

نوجوان مخاطب گم شده

تئاتر ویژه گروه سنی «بچه‌ها» را با عنوان کلی «کودک و نوجوان» می‌شناسیم. وقتی از تئاتر برای بچه‌ها حرف می‌زنیم این تلقی یعنی نمایشی برای گروه سنی کودک – نوجوان – در ذهن ما ایجاد می‌شود. اما چقدر این تعریف درست است؟… آیا نمایشی که برای کودک مناسب است برای مخاطب نوجوان هم کاربرد دارد؟… نمایش نوجوان برای کودک کاربرد دارد؟…. چرا این دو عنوان مهم از گروه مخاطب با هم استفاده می شود؟ وقتی از تئاتر کودک

مشاهده مطلب

فوتر سایت