شهرام کرمی
انتشارات عنوان
سال نشر ۱۳۹۹
تیراژ ۱۰۰۰ نسخه
قطع پالتویی
شابک ۹۷۸-۶۰۰-۷۸۲۶-۵۸-۴
آخرین کتاب من که مهرماه منتشر شد را بسیار دوست دارم. وقتی یک اثر را مینویسم در یک ظرف زمانی محدود دنیای چند ساله و شخصیتها و فکرهایی که عمری با آن زندگی کردهام برای من جاری میشود. نوشتن برای من یعنی آنچه در این روزگار بر من گذشته و آنچه میخواهم و باید باشد. قلم و نوشتن دنیایی است که ارزش و اهمیت آن را مثل نینی چشمهای عاشقانه مادرم دوست دارم. نوشتن درد دارد ولی سختی آن تجسم و تخیل بزرگی است که این زندگی را برای من شیرین میکند. من با این نگاه و احساس یک جهان بزرگ و خوشبختی زیادی در این زمین دارم.
دو سال هجران سخت و دلگیرداشتم در دوری از علاقه و نوشتن. فاصلهای به بلندی و دوری یک کوه بلند. در این ایام روزگاری بر من گذشت که در لابه لای نوشتههای من حس آن هویدا خواهد شد. از این روزگار تصویری محو برای من مانده است از آنچه نمیدانستم و شاید هنوز هم نمیدانم!…. حالا تجربه و شناخت من با گذشته فرق کرده و دنیا را جور دیگری میبینم. مثل دیروز نیستم و مثل فردا هم نخواهم بود. خدای دیروز خدای امروز و خدای فردا هم هست.
زندگی مثل شکوفههای باغ گیلاس همیشه به ما لبخند میزند!
در بهار امسال در یک زمان تا حدودی طولانی فراغت کامل داشتم که اثری را بنویسم. این وقتها نوشتن پناهگاه من است برای دوری از همه سختی دنیا. نمایشنامه جدیدی نوشتم با جملهای شاعرانه و جادویی که وامدار دوست شاعرم ارمغان شدم.
«کاش جای این همه استخوان لبهایت برمیگشت!»
برای نوشتن این اثر سه ماه را وقت صرف کردم. نوشتن این کار پر از لذت عجیب و شاعرانه بود. در بین همه آثار من این متفاوت است. در شکل و سبک و محتوا. یک عاشقانه برای ستایش همه شکوفههای روی زمین.
کودکی و جوانی من با خاطره و روزها و شبهای جنگ هشتساله ایران و عراق همراه بوده است. جنگی که بر این سرزمین تحمیل شد. نوشتن درباره مردمان این تاریخ یک حس و احترام همیشگی برای من دارد. در بیشتر آثارم سعی کردهام روایتگر این دوره پرتلاطم تاریخی باشم. وجوه مشترک بیشتر نوشتههای من روایت همین مردمان است که روزگار خود را در شور و هیجان و واهمه این واقعه بودهاند.
یکی از بستگان ما خلبان بود. «رضا نژاد رضایی» که سال ۱۳۶۰ در منطقه غرب و حین عملیات عراقیها چرخبال او را زدند و شهید شد. عکس و تصویر او را همیشه میدیدم. «فرشته بانو» همسر صبور او دو فرزند خردسال را مادرانه بزرگ کرد. اینک سالها از آن روزگار میگذرد و حالا فرزندان او بزرگ شدهاند. حس غریب «فرشته بانو» در سوگ مرد قهرمانش که به جنگ رفت و دیگر به خانه برنگشت یعنی دنیایی که شاید در این روزگار خیلیها به آن آگاهی ندارند.
زندگی مثل باد و رودخانه از کنار ما عبور میکند. ورق زدن خاطره و حضور آنهایی که دنیای ما را ساختهاند حس عجیبی دارد. در همه این سالها نوشتن درباره آنچه دیده و لمس کردهام همیشه با من همراه بوده است. زمان آن رسیده بود که دنیای حقیقی را با دغدغه اشخاص آن تجسم و زنده کنم. آغاز همان وقت است که حس نوشتن به سراغ آدم میآید. برای شناختن جهان پرواز چند کتاب را مطالعه کردم. میخواستم درباره پرواز و خلبانهایی که سوار پرنده آهنی میشوند و در آسمان بیانتها پرواز میکنند بیشتر بدانم.
کاش جای اینهمه استخوان لبهایت برمیگشت!
رؤیای پرواز و مردهای باهیبت و جلال که عاشق و دوستان نزدیک ابر و ستاره و ماه و گنبد آسمان میشوند. در حین مطالعه روزگار قهرمانهای آسمان بازندگی چند شخصیت و سرگذشت آنها آشنا شدم. روایت عجیبی است واقعه این جهان و آدمهای آن. سید علی اقبالی دوگاهه، منصور آزاد، حسین بهرام، حسین و ابراهیم دل حامد… این اسامی مردان و شهدای بزرگ آسمان و جنگ هستند. وجوه مشترک زیادی در زندگی همه این سربازان و رزمندههای وطن وجود دارد. جوانان پرشور و بااستعداد و متبحر و جنگجو که در شرایط جنگ بااحساس تکلیف قهرمان وطن شدند. نقش خانواده و بخصوص همسران این مردان شهید حس و شور من برای نوشتن بود.
«کاش جای اینهمه استخوان، لبهایت برمیگشت!»
حالا که چند ماه از انتشار این کتاب گذشته و به مرور از خوانندگان آن نظرات مختلف و پرشوق دریافت میکنم خنده و و شوق و پرواز قهرمانهای کتاب برای من جان میگیرد. به زودی این اثر را بر صحنه زنده خواهم کرد تا دنیای واقعی قهرمانان واقعی را بیشتر لمس کنیم. div>
برای خرید کتاب از انتشارات عنوان روی لینک زیر کلیک کنید
خرید نسخه الکترونیک نمایشنامه از طاقجه
خرید کتاب الکترونیک
آخرین دیدگاهها