بارها یک جمله را تکرار کرده و به آن اعتقاد دارم. خانواده هنرمندان، با احساس پاک و سرشت انسانی به عنوان نیکترین آدمهای روی زمین شناخته میشوند. ارزش هنر و هنرمند به کلمات من نخواهد بود و این حس نه به عنوان عضو کوچکی از این خانواده بلکه با شناخت و ارتباط زیاد منجر به باور من و نوشتن این کلمات ستایش انگیز شده است. میخواهم درباره یک بانوی هنرمند و انسان شریف و مهربان بنویسم که زیاد او را نمیشناسم و شاید در همه این سال ها که با او آشنا شدهام چند بارکوتاه او را دیده و یا مکالمهای چند دقیقهای به تناسب کار هنری با او داشتهام. شخصیت این بانو چنین است که غیر از علاقه زیادش به کار به بچه ها و هنر هیچ تلاشی نکرده تا بخواهد به کسی خود را ثابت کند. حس مادرانه و روح مهربان او قابل وصف نیست.
«آذر مبارکی» بانوی هنرمند و شریفی است که شاید خیلی از ما و حتی خانواده هنرمندان تئاتر چندان با او و کارهایش آشنا نباشند. او هنرمندی است که بیشتر او را به عنوان فعال تئاتر عروسکی و بخصوص هنر اوریگامی می شناسند و سی سال است که در این رشته فعال است. بار اول حدود دوازده سال پیش که مدیر هنرهای نمایشی سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران شدم زنده یاد «گلزار محمدی» که همکارم بود او را به من معرفی کرد. بانویی محترم و پر انرژی که البته خیلی پرشور و زیاد از علاقه به بچه ها حرف میزد. به او سفارش کاری برای اجرا در فرهنگسراها دادم که استقبال نکرد. تعجب کردم. معمولا این جور پیشنهادات برای هر هنرمندی یک فرصت فعالیت است ولی او علاقهای به این کار نشان نداد. بعد از چند وقت که من دبیر جشنواره بین المللی تئاتر کودک و نوجوان بودم در محل هتل باباطاهر همدان او را دیدم که با گروهی از دختران مشغول کار اوریگامی است و با شوق از همه می خواهد به دیدن کارش بروند. از من هم برای دیدن نمایش دعوت کرد و یکی از دخترانش پرنده ای اوریگامی را به من داد و من فرصت نداشتم کار آنها را ببینم ولی شاهد بودم که گروهش شور زیادی را در جشنواره ایجاد کرد. اجرایی موفق که بعدها شنیدم فقط یک روز را بدون اسکان به جشنواره آمدهاند و اجرا رفته اند. گروه او با هنرمندان ناشنوا در جشنواره چنان خوش درخشید که هنرمندان و مهمانان خارجی از کار او تجلیل زیاد کردند. هیچ وقت توقعی از ما و جشنواره نداشت و من حتی در جریان مشکلات او نبودم. آنقدر در کنار بچههایش پر از شور و علاقه بود که فکر میکردید در کارش هیچ مشکلی نیست. مادرانه به خود و گروهش متکی بود. این خصلت همیشگی این بانوی هنرمند است.
در محله و همسایگی آپارتمان ما خانواده محترم و بانویی به اتفاق فرزندان زندگی میکرد که فرزند آنها هم بازی پسر من بود. این همسایه یعنی خانواده محمدی عجیب به من و خانوادهام مهر و لطف داشتند. متوجه شدم آنها از بستگان نزدیک خانم آذر مبارکی هستند. از زبان این فامیل خانم مبارکی شنیدم که این بانو تصمیم گرفته همه وقت و زندگی و هنر خود را صرف کودکان ایران کند. همان وقت خبردار شدم یک بخش از فرهنگ سرای شفق را برای کار و علاقهاش به کودکان ناشنوا اجاره کرده و مرکزی با عنوان «باغچه مهر» راه انداخته است. با هزینه شخصی و ماهیانه مبلغ زیادی اجاره میداد تا این مرکز را برای بچهها داشته باشد. اولین مرکز آموزش حرفهای نمایش عروسکی به شنوا و ناشنوا که به شکل رایگان به بچههای ناشنوا تئاتر آموزش میداد. چند نمایش در آنجا تولید کرد که در جشنوارههای مختلف خوش درخشیدند و جایزه زیادی دریافت کردند. برای مراسم افتتاحیه «باغچه مهر» مرا دعوت کرد. در مراسم افتتاحیه فرزند زنده یاد باغچهبان حضور داشت و احساس و انرژی او در کنار بچههایی که به حضورشان افتخار میکرد تصویر فراموش نشدنی برای من است. حس مادرانه او در کارش قابل وصف نیست. به فاصله چندماه بعد او نتوانست به کارش در فرهنگسرا ادامه دهد. با اینکه به شکل شخصی اجاره مکان را میداد تا بتواند رایگان به بچههای شنوا و ناشنوا تئاتر آموزش بدهد ولی برای ماندن و ادامه کارش در آنجا بسیار اذیت شد. ناچار آنجا را ترک کرد. حتی به من هم مراجعه نکرد که به او کمک کنم و فقط از زنده یاد «گلزار محمدی» شنیدم که انتظار داشت در این کار انسانی همراه او میشدم. ما همیشه از کسانی که توقع ندارند و تقاضایی را پیش نمیکشند غافل هستیم. منش و اخلاق پاک این بانو و اعتقاد به کارش و اینکه باید به خود متکی باشد باعث شد که من نتوانم هیچ وقت به او کمک کنم. بعد از آن مثل همیشه دیگر از او اطلاعی نداشتم. همیشه به شکل اتفاقی متوجه کارهای بزرگ او میشدم. بعد از مدتها دوباره سراغ من آمد و از من تقاضایی کوچک داشت. خواست با اهدا کتاب برای کودکان نیازمند سیستان و بلوچستان به او و «باغچه مهر» کمک کنم. نمیدانم چطور به این راه سخت وارد شد. کارهای بزرگی انجام داد که میدانم دوست ندارد درباره آنها حرف بزند. خاطرم نیست برای کمک به او کاری کرده باشم. هیچ وقت اهل پی گیری تقاضای خود و مطالبه نبود و فقط بعد از مدتها یک عکس برای من فرستاد که در زیر آن توضیح داده بود: «مشغول ساختن مدرسه در یک نقطه دور افتاد ایران با کمک چند خیر هستم»
دنیای عجیبی دارد این بانوی هنرمند که شاید من و امثال من هیچ وقت او را درک نکرده باشیم. بار آخری که او را دیدم در زمانی که مرکز هنرهای نمایشی بودم مراجعه کرد و برای اهدا کتاب به کتابخانه و بچههای محروم از من تقاضای کمک کرد. مثل همیشه با شور و شوق حرف زد و نامه ای نوشت و من موافقت کردم تعدادی کتاب به او بدهند. دیگر از او اطلاع نداشتم. او را فقط هنرمندی میشناسم که روش و علاقه و راه خودش را دنبال میکند. هیچ وقت هم اهل هیاهو و خبر و مطرح کردن خودش نبوده و نیست.
چند روز پیش بعد از مدتها پیامی از این بانوی هنرمند دریافت کردم. عکسی فرستاده بود که در زیر آن نوشته بود: «پایان ساخت کتابخانه عمومی روستای کوهکن» سوال کردم کوهکن کجا هست؟! جوابی کوتاه آمد که: «ساخت کتابخانه به کمک خیران باغچه مهر در شمال استان سیستان و بلوچستان شهرستان مرزی هیرمند روستای کوچک کوهکن…… و خواستم اطلاع بدهم کتب های اهدایی شما در این کتابخانه استفاده شد.»
برخی آدمها با روح بلند و مهر بی پایان دنیای بزرگی دارند. آذر مبارکی هنرمند قابل احترامی است که حالا در دور افتادهترین نقطه ایران در کتابخانه کوچکی که ساخته با بچههای ایران به روزهای روشن آینده فکر میکند. دنیا جایی است که آدمها زیاد نمیمانند و از این گذرگاه زندگی خیلی زود عبور کرده و می روند. برخی آدمها حضورشان همیشه هست. باغچه مهربرای بچههای ایران زمین.
شهرام کرمی
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
4 دیدگاه روشن در ستایش یک بانوی هنرمند
سلام
مطلب خوبی است
خوب
پس بزرگ است خدایی که بهترین افرینندگان است… مومنون آیه ۱۴
برای شخص شما و بانو آذر مبارکی
این جهان کوچکترین جا برای هنرمندان است…
بسیار عالی