کتابی که مدتها منتظرش بودم بالاخره منتشر شد. «گرگ میاد میبردت» نمایشنامه جدید من است که توسط «انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» منتشر شد.
…
در آخرین روزهای سال 1401 نمایشنامه «روزهای ماهی» منتشر شد. روزهای ماهی را با الهام از یک نوشته قبلی خود نوشتم. نمایشنامه «شمردن ستارههای شب»
«بیبی و دشت ارغوانی» منتشر شد.
سال گذشته «سید حسین فدایی حسین» مردی که مثل چشمه زلال و روان است، پیشنهاد داد تا درباره امام رضا(ع) کاری را بنویسم و من
نسخه الکترونیک نمایشنامه «کاش جای این همه استخوان لبهایت برمیگشت» در طاقچه منتشر شد. نمایشنامه سال 1400 توسط نشر عنوان منتشر شد و امسال نسخه الکترونیک آن منتشر شد. درباره این نمایشنامه چند مطلب نوشتهام و این امکان یعنی نسخه الکترونیک اثر که امکان دسترسی را برای همه ساده میکند برای من مایه خوشحالی است.
این نوشته یکی از کاملترین نوشتههای من است که رگ و ریشه آثار دیگر من در آن بسیار مشهود است. ارجاعات
…نوشتن یک موهبت بزرگ است. چیزی که میشود با اندیشه درباره جهان و وجود کلمه را معنا کند. نوشتن برای من یک نیاز است. پیش از این مینوشتم و بعد از این
یک دوره دو ساله در زندگی من هست که با همه سالهای زندگی من تفاوت دارد. تجربه دیگر و البته سختی و رنج و ناملایمات زیاد که خیلی دوست دارم
خبر رو که شنیدم دنیا رو سرم خراب شد!…
خیلی براش گریه کردم. پروانه خانوم خیلی در حق من خوبی کرد. اخلاق خودش رو داشت ولی
دماوند اسم پسر همسایه ما بود. اسم شناسنامهای او سیامک بود اما خانواده او را دماوند صدا میزدند. در کلاس درس وقتی اسم او را سیامک صدا میزدند پسرک گیج و با تردید دستهایش را بالا میبرد. در آنوقت بچههای مدرسه با شیطنت او را صدا میزدند: دماوند…
دماوند یک روز صبح مُرد و او را در گورستان شهر خاک کردند. روی سنگقبر او نوشتند زندهیاد سیامک!… مثل همه مردمان شهر که میمیرند و فراموش میشوند
…چهارساله بودم که فهمیدم یتیم هستم!… یعنی پدری در خانه و خانواده ما نیست. رفتار مادربزرگ و مادر با من طوری بود که نمیدانستم باید پدری هم در خانواده ما وجود داشته باشد. پدر برای من یک مرد بود که فقط نبودش را کنار خود احساس نمیکردم. من و برادرم در دامن مهربان مادربزرگ و مادری جوان بزرگ شدیم. در خانهای امن و گرم که نبود پدر را هیچوقت حس نمیکردیم. مادربزرگ هر شب با دقت و حوصله
…
آخرین دیدگاهها