نوشتن یک موهبت بزرگ است. چیزی که میشود با اندیشه درباره جهان و وجود کلمه را معنا کند. نوشتن برای من یک نیاز است. پیش از این مینوشتم و بعد از این خواهم نوشت چون برای گفتن آنچه حس میکنم یک میل و نیاز شدید را در درون خود احساس میکنم. من در وقت نوشتن تابع احساس خودم هستم و هیچ وقت به تکنیک و فن و یا حتی ادبیات و دستور نوشتن فکر نمیکنم. به
…دسته: هنر
دماوند اسم پسر همسایه ما بود. اسم شناسنامهای او سیامک بود اما خانواده او را دماوند صدا میزدند. در کلاس درس وقتی اسم او را سیامک صدا میزدند پسرک گیج و با تردید دستهایش را بالا میبرد. در آنوقت بچههای مدرسه با شیطنت او را صدا میزدند: دماوند…
دماوند یک روز صبح مُرد و او را در گورستان شهر خاک کردند. روی سنگقبر او نوشتند زندهیاد سیامک!… مثل همه مردمان شهر که میمیرند و فراموش میشوند
…چهارساله بودم که فهمیدم یتیم هستم!… یعنی پدری در خانه و خانواده ما نیست. رفتار مادربزرگ و مادر با من طوری بود که نمیدانستم باید پدری هم در خانواده ما وجود داشته باشد. پدر برای من یک مرد بود که فقط نبودش را کنار خود احساس نمیکردم. من و برادرم در دامن مهربان مادربزرگ و مادری جوان بزرگ شدیم. در خانهای امن و گرم که نبود پدر را هیچوقت حس نمیکردیم. مادربزرگ هر شب با دقت و حوصله
…
آخرین دیدگاهها