در آخرین روزهای سال 1401 نمایشنامه «روزهای ماهی» منتشر شد. روزهای ماهی را با الهام از یک نوشته قبلی خود نوشتم. نمایشنامه «شمردن ستارههای شب» که سال 1388 منتشر شد.روزهای ماهی عنوان یک اپیزود از نمایشنامه «شمردن ستارههای شب» است. اثری کوتاه که مضمون و شخصیتهای آن در همان وقت نوشتن تا به امروز مرا رها نکرد. طرح و اشخاص این نمایشنامه برای یک اثر بلند مناسب بود و باید آن را دوباره مینوشتم. حالا خوشحال هستم که «روزهای ماهی» بهعنوان اثری با دغدغههای همیشگی من بر اساس همان نوشته دوباره جان گرفت و نوشته شد.
روزهای ماهی نوشتهای برای مادران چشمبه راه سرزمین خویش است. حالا که فکر میکنم و نسخه کتاب را مقابل خود گذاشته و با شوق کلمات آن را میخوانم تکرار این مضمون در چند کار خود را به خوبی حس میکنم. کتابهایی چون «در بیداری» و «بلوطهای تلخ» و «پوتینهای عموبابا» شخصیت محوری یک بانو و مادر دلسوز را دارند که داغ و حسرت و فراغ فرزند را تحمل میکنند. این حس و درد ریشه در شرایط زندگی شخصی من و مرگ غریبانه برادر جوانم دارد و نگاه شوق و حسرت مادر که عجیب روی دل من نشسته است. من دوست دارم برخی مضامین را در کارهایم تکرار کنم. برای هر نویسندهای این واهمه وجود دارد که خود و کارهایش را تکرار نکند. اما برخی حسها همیشه با آدم است و ناخواسته و خواسته این موضوع در ذهن من و زندگی و باور من جاری است.
در اینجا بخشی از نمایشنامه «روزهای ماهی» را با هم میخوانیم:
«زندگی چیز عجیبیه! … من خیلی وقته که دلبسته هیچی نیستم. ولی هنوز زندگی رو دوست دارم. نمیخوام باور کنم آخر این جاده زندگی کجا میرسه. مرگ رو میگم!… مُردن حس قشنگی نیست که بخوام بهش فکر کنم. این دنیا بهتر از مُردن هم خیلی چیزای دیگه داره که میشه بهشون دلخوش بود. هر آدمی سرنوشت خودشو داره. زندگی یعنی اون چیزی که باید اتفاق بیفته!… دلم میخواست زندگی جور دیگهای بود. یعنی طوری که چیزی رو از دست ندم. ولی آدم خیلی وقتها تسلیم سرنوشت میشه!… دنیا همیشه باب میل ما نیست. وقتی برادر جوان من فوت کرد مادر و پدرم خیلی غمگین شدن. پدرم چند ماه بعد مُرد ولی مادرم تا زنده بود حسرت مرگ برادرم رو میکشید. یه عمر طولانی حسرت!… پدرم خیلی راحت با مرگ برادرم کنار اومد. میگفت: «سرنوشت آدم مثل آب رودخونهس که وقتی جاری میشه باید راه همیشگی رو طی کنه.» البته زندگی همینطور بیحساب و کتاب نیست. اینطور که هر چی سر آدم بیاد در برابرش تسلیم بشی. زندگی و این دنیا برای من یعنی یه جور جنگیدن. جنگ برای بودن یا نبودن. بعضی وقتها تو پیچوخم زندگی میرسی به یه دیوار بلند. یه صخره بزرگ!… خدا انسان رو برای سختی آفرید. من به این آیه قرآن باور دارم. برای همین میتونم با غمهای بزرگ زندگی کنار بیام!… ما فقط یه پسر داشتیم. پسرم شهید شد. نمیشه درباره بودن و نبودن فرزند راحت نشست و حرف زد. این وقتها غیر از حسرت طولانی که مثل یه آه سنگین راه نفس رو میگیره چی باید گفت؟!… وقتی بچهات رو از دست بدی انگار روزگار همه خوشبختی و دلخوشی رو یکباره ازت پس گرفته!… یه غم بزرگ. من به این دردها میگم غم بزرگ!… تو این دنیا و زندگی باید با خیلی دردها کنار اومد!… با غمهای بزرگ!… بعد پسرم دیگه هیچ غمی نیست که رو دل من سنگینی کنه. هیچی!… ما دیگه فرزندی به اسم محسن نداریم!… ولی فروغ مثل من فکر نمیکنه. فروغ زنم رو میگم. هنوز منتظره!… باور نداره که محسن دیگه پیش ما نیست. ولی من باور کردم!…»
بیست و شش اسفند 1401
***************************************************
روزهای ماهی
نوشته: شهرام کرمی
طراح جلد: پوپک فرزانهپور
انتشارات: هنر دفاع
تاریخ نشر: 1401
شابک: 978-622-6049-2609-