اسم من «شهرام» و شناسنامه و فامیلی من «کرمی» است. مثل همه موجودات زمین من هم اسم و شهرتی دارم که با آن شناخته میشوم. اسم به هر موجودی هویت میدهد و پنجاه سال است که من با این هویت یعنی یک انسان با نام «شهرام کرمی» شناخته میشوم. تا مدتها به اسم و شناسنامهام فکر نمیکردم. یعنی دلیلی وجود نداشت به این موضوع فکر کنم. آن طور هم که بعضیها شاید از اسم و فامیل خود خوششان نیاید من این طور نبودهام. تنها شیفتگی من، همین اسم و فامیل است که درباره آن حس خوبی دارم. اسم و شهرت من همیشه برایم افتخار بوده و با آن احساس وجود دارم. تبار من تا آنجا که میشناسم هویت روشن داشته و البته همه اسامی پرافتخاری داشتهاند. راستش اسم و شهرت برایم حس وجود و بودن را دارد.
اما این ماجرا، یعنی موضوع اسم و شهرت یک زمان برای من تغییر کرد. اولین بار که با اسم و فامیلی شبیه خودم روبرو شدم از این ماجرا سخت شوکه شدم. در کنکور دانشگاه بود که در وقت اعلام فهرست پذیرفتهشدگان دو اسم «شهرام کرمی» را در میان اسامی و رشتهای غیر هنری دیدم!… با خودم فکر کردم شاید این اسامی من باشم و اشتباهی در گروه دیگری قبول شدهام. ولی دو تا اسم در بین فهرست بود و من آن دو نفر نبودم!!!!… برای من قابل باور نبود که دو نفر «شهرام کرمی» در این زمین وجود داشته باشد. آنجا بود که حس کردم برخلاف اسم کوچکم که بارها شنیدهام نام و نامخانودگی من نام دو نفر دیگر هم هست. آنجا بود که قانع شدم در بین این همه جمعیت میلیونی ایران آدمهایی با اسم و شهرت شبیه من هم وجود دارند!
چند سال پیشتر دوستی به من گفت که نمایشنامه جدیدم را در یک مسابقه ادبی خوانده است و من از این موضوع تعجب کردم که شاید او اشتباه میکند. چون من اصلاً مدتی بود که کاری ننوشته بودم!… آن دوست، نمایشنامه را برای من فرستاد. نویسندهای که اهل بندرترکمن بود به نام «شهرام کرمی» نمایشنامهای نوشته بود و آن شخص من نبودم!…. هم اسم و هم شغل و کار ما یکی ولی من و او دو تا «شهرام کرمی» دیگر بودیم!…. من کُرد بودم و او ترکمن و تصور اینکه اسم ما مشترک باشد ساده و ممکن بود ولی باور اینکه دو نفر یک علاقه و شغل داشته باشند و بعد اسم و شهرت یکسان داشته باشند همچنان برای من دشوار بود. در هر حال دوباره شگفتی اسم و فامیل را پذیرفتم!….
در این جهان – بیاندازه – تشابه اسم و فامیل دوباره برای من یک شگفتی شد. راستش وقتی دو نفر «اسماعیل شفیعی» را در هنر تئاتر شناختم که هر دو آنها کار تئاتر میکردند و استاد و هنرمند بودند باور این موضوع برای من سهل و آسان شد. بعدتر دو تا «امیرحسین شفیعی» و حتی دو نفر «مهرداد ضیایی» را در کار تئاتر شناختم و این موضوع دیگر برای من عادی شد. ولی همچنان گهگداری شگفتی جهان برای من اتفاق میافتد.
شهرام کرمی حالا کی هست؟!…
من آن آدم نبودم و او هم من نبود!
ماجرا برای من همین جا تمام نشد. اتفاق هیجانی و عجیب درباره اسم و شهرت من وقتی بود که در سفری به اروپا و در فرودگاه کشور ایتالیا و شهر «رم» پایسها به من گیر دادند و ناگهان در محاصره آنها افتادم. سخت ترسیدم و شوک شدیدی به من وارد شد و نمیدانستم چرا این همه پلیس یکباره سر من خراب شدهاند. با زبان ندانسته و هزار ترفند و التماس خواستم رهایم کنند و متوجه شدم به جرم قتل در ایران به من مشکوک شده و گیر افتادهام!…. شاید به هر اتهامی میتوانستم تن دهم اما قاتل بودن و متهم شدن به آن برای من اصلاً قاتل تصور نبود. مثل یک گنجشک گرفتار شده بودم و کاری نمیشد کرد تا بعد از چند ساعت رهایم کردند. فهمیدم پلیس اینترپل دنبال قاتلی فراری به نام «شهرام کرمی» است و من آن کسی نبودم که آنها دنبالش بودند. وقتی به ایران برگشتم موضوع را پیگیر شدم و متوجه شدم شخصی هم نام و شهرت من به جرم دو قتل متواری شده و همه پلیسهای جهان به دنبال او هستند!….
من و یا دیگری و قتل!!!….
این ماجرا مدتی با من بود و چند سفر دیگر که به خارج از کشور داشتم این گرفتاری و سوال و جواب را داشتم و چنان از این هچل و گرفتاری اذیت شدم که ترجیح دادم دیگر سفر خارجی نرفته و جشنواره و رویدادهای هنری را فراموش کنم. این ماجرا تا چند سال ادامه داشت و من جایی نرفتم.
بعد از مدتی موضوع را فراموش کرده تا اینکه به اصرار مسئولان جشنوارهای هنری دل به دریا زدم و دوباره سفر رفتم. ولی ترس و کابوس اینکه دوباره گروهی پلیس مرا دوره کنند از زمان نشستن در هواپیما مرا احاطه کرده بود. زمانی که به فرودگاه رسیدم و به پیشخوان کنترل مسافران رسیدم شبیه قاتلی بودم که با پای خودم کنار طناب دار رفته باشم. ولی این بار کسی به من گیر نداد و باورم شد موضوع تمام شده است. از سرنوشت آن «شهرام کرمی» خبر ندارم ولی من آن نبودم که فکر میکردند هستم!
اما ماجرای اسم و شهرت من باز هم تکرار شد. دوست دیگری به من زنگ زد و از آهنگ و ترانه جدید من که پخش شده بود بسیار تعریف و تمجید کرد. تعجب کردم!…. غیر از دوران جوانی که کار موسیقی و خوانندگی میکردم من دیگر در حوزه موسیقی فعالیت نداشتم. آن دوست برای من چند قطعه آوازی فرستاد و با خوانندهای به نام «شهرام کرمی» روبرو شدم که او هم من نبود! صدای آواز همون که من نیستم را چندبار گوش دادم و با خودم فکر کردم شاید هم این یکی من باشم. ولی نبودم!…
حکایت عجیبی شده است این اسم و شهرت من!… ولی این آقای «شهرام کرمی» لااقل این بار به کار شرافتمندی مشغول بود و من گرفتاری بابت این تشابه اسم و فامیل نداشتم. حتی خود ایشان چند بار در فضای مجازی برای من پیام فرستاد و یادم نیست که جواب داده باشم. یعنی «شهرام کرمی» با «شهرام کرمی»!
در این دنیای تشابه، اما همین چندوقت پیش «شهرام کرمی» دیگری دوباره ظهور کرد. این بار آقای دیگری هم اسم و شهرت من دادستان شهر کرمانشاه شده است!… ابتدا در بیخبری چند پیغام و تبریک دریافت کردم مبنی بر اینکه خوشحال هستند من دادستان شهر خودم کرمانشاه شدهام. اولش فکر کردم شماره من با دیگری اشتباه شده ولی وقتی خبر و عکس آقای «شهرام کرمی» را دیدم دیگر تعجب نکردم. این بار ظهور یک آدم با نام و شهرت من دیگر تعجب نداشت. مهم این بود که من میدانستم او من نیست و او هم میدانست که من نیست!!!!… عجیب اینکه اسم و شهرت و شهر ما یکی بود ولی ما یکی نبودیم!
حالا میدانم که چند نفر «شهرام کرمی» با شغل و شخصیتهای متفاوت در روی زمین هستند. هر کدام از این آدمها فکر و عقیده و زندگی و سرنوشت خود را دارند. در این زندگی شگفتانگیز نمیدانم این همه «شهرام کرمی» چطور زندگی کرده و چه فکر و عقیدهای دارند. اما من کسی هستم که میخواهم خودم باشم. من دوست دارم آدمی باشم که هستم!
من کدام «شهرام کرمی» هستم؟!…
27 تیرماه 1402
2 دیدگاه روشن من کدام شهرام کرمی هستم؟!
آقای کرمی شما کدام شهرام کرمی هستید؟۱
مثل همیشه خوب نوشتین آقای کرمی و من از مطلب شما لذت برد.