پست وبلاگ
هر موجودی که چشم به این دنیا باز میکند با جهانی روبرو میشود که پر از شگفتی و دلخوشی است. لذت و احساس وجود در این دنیا حس همیشگی ما است. هر آدمی لذت و علاقه خود را دارد. یکی با پک عمیق به سیگار و آن دیگری با هورت کشیدن یک استکان چایی و شاید کسی دیگر با نگاه کردن به چشمان کودکش و یا لبخند یار و یا حتی به خوردن یک آلوچه ترش و آبدار
…آخرین کتاب من که مهرماه منتشر شد را بسیار دوست دارم. وقتی یک اثر را مینویسم در یک ظرف زمانی محدود دنیای چند ساله و شخصیتها و فکرهایی که عمری با آن زندگی کردهام برای من جاری میشود. نوشتن برای من یعنی آنچه در این روزگار بر من گذشته و آنچه میخواهم و باید باشد. قلم و نوشتن دنیایی است که ارزش و اهمیت آن را مثل نینی چشمهای عاشقانه مادرم دوست دارم. نوشتن درد دارد ولی سختی
…کسانی را میشناختم ولی حالا شکل و شخصیت دیگری شدهاند. حرفهایی را میشنیدم که حالا آن حرفها را نمیشنوم!… نگاههایی را حس میکردم که دیگر آن نگاهها را نمیبینم. نوشتههایی را میخواندم که حالا دیگر کسی آن نوشتهها را نمینویسد! یا من تغییر کردهام یا آنها تغییر کردهاند. یا روزگار عوض شده یا اینکه آنها که میشناسم عوض شدهاند. روزگار غریبی است زندگی در این سرای عجیب!…
زمان زیادی از آنچه درباره این آدمها
…تئاتر ویژه گروه سنی «بچهها» را با عنوان کلی «کودک و نوجوان» میشناسیم. وقتی از تئاتر برای بچهها حرف میزنیم این تلقی یعنی نمایشی برای گروه سنی کودک – نوجوان – در ذهن ما ایجاد میشود. اما چقدر این تعریف درست است؟… آیا نمایشی که برای کودک مناسب است برای مخاطب نوجوان هم کاربرد دارد؟… نمایش نوجوان برای کودک کاربرد دارد؟…. چرا این دو عنوان مهم از گروه مخاطب با هم استفاده می شود؟ وقتی از تئاتر کودک
…دماوند اسم پسرهمسایه ما بود. اسم شناسنامهای او سیامک بود اما پدرش دماوند صدایش میزد. فقط پدر او را دماوند صدا میزد. کسی نمیدانست چرا پدر او را دماوند صدا میزد. دماوند یک روز صبح مُرد و او را در گورستان شهر خاک کردند. روی سنگ قبر او نوشتند زندهیاد سیامک!… کسی دیگر او را با نام دماوند نمیشناخت. حتی پدر هم وقتی با حسرت از او یاد میکرد دیگر دماوند او را صدا نمیزد. امروز در روزنامه
…کودکی یعنی خاطرات هزار رنگ و شیرین
تصویری دور و رویایی که حالا در میانسالی مثل خواب و رویا میماند.
مرگ یک تلنگر سخت است. ضربهای که رویاهای شیرین را به فنا میدهد. وقتی خبر مرگ تنها دوست کودکی و جوانی را میشنوی یعنی این روزگار و حسرتهایش و غم و درد آن پایان ندارد. «منوچهر خسروی کلهر» یکی از عزیران من بود که غریبانه به آغوش مرگ رفت. وقتی خبر او را شنیدم تا چند ساعت فکر
آخرین دیدگاهها