بیش از یک سال و نیم از کابوس ویروس کرونا میگذرد. پایان این کابوس برای ما هنوز روشن نیست. تاریخ همیشه پر از رنج و محنت و بیماری و رنج برای مردمان زمین بوده است. اگر از روزگار و تاریخ عبرت بگیریم این ویروس و بیماری هم بالاخره تمام خواهد شد.
آخرین بیماری فراگیر و گسترده در ایران که بیشتر از هفتادوپنج سال تداوم داشت و جان صد هزار انسان را گرفت بیماری «وبا» بود. اولین نشانه این بیماری که چند وقت یکبار در گوشهای از ایران ظهور مییافت در سال ۱۲۳۶ قمری در جنوب ایران پیدا شد و سال ۱۲۸۷ دوران شدید این بیماری در کشور بود. آخرین روزهای این بیماری که در تاریخ گزارششده سال ۱۳۰۹ در شمال ایران و رشت است که بهشدت گسترش پیدا کرد. «حکیم طولوزان» که در دربار ناصری بود در خاطرات خود مینویسد: «در مدت سی سال که من در ایران بودم این سختترین و گستردهترین وبایی بود که شاهدش بودم. بنابراین کسی امید یک ساعت زنده ماندن نداشت.»
وبا در ایران به «مرض موت» معروف شد. در ذهن مردمان و پدربزرگهای ما از این سالهای سخت با عنوان «سال وبایی» یاد میکنند. آن زمان خانوادهای در ایران نبود که داغدار این «مرض موت» نباشد. سختتر از بیماری وبا در ایران و درگیر و دار این بیماری شیوع طاعون در سال ۱۲۴۷ بود که البته رنج و تلفات این بیماری کمتر از وبا بود که شرح آن دوره تاریخی حکایت خود را دارد. بیماری «وبا» رنج و مرگ زیادی برای کشور ایران داشت. بیماری سخت که آن را دهشتناکترین بیماری قرن میدانند که عالمگیر شد.
تاریخ در طول حیات همیشه تکرار میشود.
این نکته یعنی تکرار تاریخ یک انگاره روشن است. آنچه امروز بر سر عالم آمده یعنی شیوع عالمگیر ویروس کرونا یک ورق دیگر از همان رنج و بیماری مردمان جهان است که زندگی بشری همواره با آن در ستیز بوده و گویا باید پذیرفت این بلا و مریضی بخشی از حیات است.
شاید در جاهای دیگر این جهان شرایط با دیگر کشورها فرق داشته باشد. شاید همین حالا در برخی کشورها زجر و رنج این کابوس برای مردمان آن مثل ما نباشد!… نگاه کنیم به همین کشورهای همسایه. افغانستان و عراق و تاجیکستان و پاکستان که در یک شرایط ضعیفتر از ما به جهت سیستم بهداشتی و عمومی قرار دارند چقدر موضوع کرونا و پاندمی آن ساده و معمولی است!…در مقابل کشورهای قویتر در بهداشت و درمان و پزشکی در مقاطعی در برابر این ویروس شرایط دشوار را تجربه کردند. همه اینها از پیچدگی و چموش بودن یک ویروس سخت و غیرقابل پیشبینی ناشی میشود. شرایط اقلیمی و ژنتیکی و تغذیه و فرهنگ و رفتار جامعه هم در تقابل با یک بیماری و ویروس نقش مهم دارد.
از اخبار و نوشتهها میتوان چنین استنباط کرد که این روزها کرونا زخم وجود مردم جهان شده است. پیشتر هیچوقت تصور نمیکردم در این روزگار و امروز زمانی برسد که یک موضوع و ویروس و بیماری پررنج اینچنین دغدغه مشترک ذهن همه مردم جهان شود. در این شرایط تاریخ برای من دوباره شکل میگیرد. ما تاریخ و رویدادهای آن را متعلق به گذشته فرض میکنیم. اگر تاریخ و سرگذشت آدمی عبرتآموز بود روزگار مردمان زمین این نمیشد!…
من و خانواده مثل خیلیها روزهای سخت رنج کرونا را تجربه کردیم. حالا که تصمیم گرفتم درباره این موضوع بنویسم یادآوری آن موجب ملال و نگرانی است. آرزو میکنم هیچکسی این ملال و رنج را تجربه نکند. در یک روز عادی پسرک کوچک من و بعد مادر و همسرم تب و لرز کردند و ما فهمیدیم این نشانه و حالت برای حضور یک مهمان ناخوانده است. در همین گیرودار تا به خود بیاییم کرونا مادربزرگ را با خود برد!… «دایه گوهر» مادربزرگ همیشه آرام من که در همه عمر با چهره خاموش و بیآزار همیشه نگران خانواده و فرزندان بود با ویروس پر از محنت کرونا فوت کرد. مادربزرگ یعنی خاطرات شیرین روزگار گذشتهای که دوست داریم. خاطرت شیرین و خوب و یک بغل مهربانی و شور و عشق.
حالا با مرگ مادربزرگ نشانی روزهای خوب گذشته فقط خاطرات شده است!… اوایل تابستان در سفری یکروزه به کرمانشاه و شهر اجدادی یعنی اسلامآباد غرب رفتم و مادربزرگ را برای آخرین بار دیدم. برای رعایت فاصله اجتماعی دورتر از همدیگر نشستیم. مادربزرگ یک سال و چند ماه بود که از خانه بیرون نرفته بود. مثل همیشه برای سلامتی من دعا کرد و نمیدانستم که این شاید آخرین دیدار و دعای او خواهد بود. همیشه مرگ اینطور است. وقتی سراغ عزیزان میرود تازه میفهمیم که زمانی برای مردن هم هست!… راستش دلم میخواست مادربزرگ مثل پدربزرگ در یک روز روشن بعد از خواب ظهر دیگر چشمانش باز نمیشد و مرگ را در آغوش میگرفت. چگونه مردن برای تسکین و پذیرش آن خیلی مهم است. دوست نداشتم مادربزرگ در سرگردانی چندروزه بیمارستان و با درد و رنج و دارو و درمان این زندگی را تمام کند. ولی تمام کرد!…
کرونا کثافتی است که به جان مردم زمین افتاده است!…
ماجرای درگیری من به کرونا همان تصویری بود که در رؤیاهای خود برای آن آمادهشده بودم. بارها در این یک سال و نیم گذشته به این فکر کردم که اگر به این ویروس گرفتار شوم چه حالوروزی خواهم داشت!… برخی دوستان و اقوام من گرفتار شده بودند و دوستان نزدیک و عزیزی را با کرونا از دست دادم و همین برای وحشت و هراس من از این اژدهای کثیف کافی بود. راستش از اینکه کرونا بگیرم ترسی نداشتم. همه نگرانی من ابتلای خانواده بود که بالاخره همین اتفاق هم افتاد. برای بستری شدن همسر کرونازده در بیمارستان و نگهداری فرزندان سختی زیادی کشیدم. حال مادر و همسرم خوب نبود و در ازدحام و شلوغی بیمارستان و بخصوص مشکلات حاد تنگی نفس عذاب زیاد کشیدم تا وقتی که بالاخره همسرم در بیمارستان بستری شد.
بعد از همسرم مادرم که خبر فوت مادربزرگ را شنیده بود بدحال شد. تنگی نفس و مشکل اکسیژن پیدا کرد. بهسختی او را در بیمارستان بستری کردم. همه بیمارستانها پر از بیمار بود. ده ساعت در اورژانس بیمارستان کنار مادر بودم تا بالاخره بستری شد. به گمانم باوجود رعایت همه موارد پیشگیری همانجا گرفتار این ویروس شدم. تعداد زیادی از بیماران کرونایی و خانواده آنها در سالن اورژانس منتظر بودیم تا تخت بیمارستان برای بستری خالی شود. مادر بیحال بود و قدرت تنفس نداشت. در آن حال و شرایط سخت احساس عجز و ناتوانی داشتم. از جوان تا پیر در آن سالن درمانده و بیمار روی تخت افتاده بودند. پدری مرتب صورت پسر کرونا زده خود را میبوسید و میگفت: «قربانت بشوم پسرم. قربانت شوم پسرم…..» پدر کرونا نداشت و در آن لحظه شاید به تنها چیزی که فکر نمیکرد این بود که اهمیت ندارد از فرزندش کرونا بگیرد. وقتی بچه آدم گرفتار بیماری باشد جان و وجود پدر است که گرفتار میشود. من این حس را درباره آن پدر با همه وجودم درک میکردم.
در گوشه دیگر زنی کنار تخت همسرش خیلی خسته و آرام خواب رفته بود. تصویر آنها مثل یک تابلوی نقاشی پررنج بود. طرف دیگر مردی میانسال مادر پیر و فرتوت خود را در کنارش داشت و مادر هم با صدایی جیغ مانند فقط از درد ناله میکرد. وقتی ناله و جیغ پیرزن که لابد درد و تنگی نفس داشت بلند میشد همه حاضران در سالن ناخواسته به او نگاه میکردند. آن فضا و آدمهای بیمار برای من تداعی محنت و سختی زندگی بود. برای هر آدمی جایی که نمیداند لحظات بعد رنج او چه میشود تلخترین بخش زندگی است که همه ما درباره آن تجربه داریم. ما آدمهای آنجا کسانی بودیم که گویی برای ساعت آینده خود هیچ امیدی را نمیتوانستیم تجسم کنیم. ناامیدی درد بدی است!… ما انسانهای فلکزده و کرونا زدهای بودیم که حالا فقط باید منتظر خدا میشدیم. این وقتها آدم هیچ پناهی غیر از او ندارد. غیر از همان خدای آشنایی که گویی برای همین وقتها باید صدایش زد. تنهایی و تنهایی رنج سختی است. در آن لحظه ما همه این حس را داشتیم که چرا کرونا این سختی را به سر ما آدمهای ناتوان کوبیده بود؟!….
تنهایی و تنهایی رنج سختی است!….
شب بعد از بستری مادر گلودرد داشتم که زود قطع شد. فکر کردم خیال و هراس باعث این حس شده و برای اطمینان از اینکه ناقل این ویروس نباشم تست کرونا دادم. همان وقت که خانواده کرونا گرفته بودند به اصرار آنها من از خانواده جدا شدم تا مبتلا نشوم. به خانه دخترعمه رفتم و ده روز فقط از دور خانواده را کنترل میکردم و فقط زمان بستری شدن همراه آنها بودم. حال من خوب بود. در شب بستری مادرم باوجود اینکه ساعتها کنار مادر بودم اما چون دو عدد ماسک زده بودم و به خیال خودم رعایت میکردم یقین داشتم که غیر از شک و هراس نشانی از کرونا ندارم. اما برخلاف تصور من جواب تست کرونای من مثبت شد!… با خیال راحت مشغول دیدن فیلم بودم که ساعت ده شب پیامک رسید که تست کرونای من مثبت شده است. با شنیدن این خبر یکباره دنیای من ویران شد. تب و لرز شدیدی به جان من افتاد و تا صبح را بدون اینکه کسی کنارم باشد در تب و درد سوختم.
بخش عمده این کرونای عجیب به اعتمادنفس و باور ما بستگی دارد. اگر تست کرونا نمیدادم و یا برحسب خطا تست من منفی میشد حالم خوب خوب بود. ولی خبر مثبت شدن تست کرونا مرا ویران کرد!… جایی خواندم که سیستم دفاعی بدن انسان در هر شکل برای مقابله و دفع هر بیماری و ویروس و میکروب تعریف شده و باید به بدن در دفع هر عامل بیرونی اعتماد کرد. این نظر در میان نظرات مختلف که شنیده و یا خواندهام درستترین نظر بوده که درباره بیماری و رنج کرونا خواندهام. در این بیماری نسخه دکتر چندان به حال آدم کمک نمیکند. این بی اعتمادی به خاطر نسخههای متفاوت پزشکان است که هیچ کدام دیگری را قبول ندارد. یک شیوه یا دستورالعمل و یا روش درمان مشترک برای درمان در کشور ما وجود ندارد و این موضوع و نگاه سلیقهای و تجربی کار بیمار را دشوار میکند. شاید یک مکانیک از روی تجربه برخی روشهای تعمیر ماشین را درک کند ولی موضوع پزشکی و درمان دانش و آگاهی و دستورالعمل مصوب میخواهد. به بیش از ده پزشک برای درمان خود و خانواده مراجعه کردم و جای تعجب دارد که نسخه هرکدام از پزشکان با دیگری تفاوت داشت. در تعجب هستم که هنوز یک نظم و یا دستورالعمل مشترک برای درمان کرونا در بین پزشکان و جود ندارد. چند نسخه متفاوت برای من یا اعضا خانواده نوشتند که باهم در تضاد بودند. بیماری یکی بود ولی نسخههای دارویی تفاوت داشت. هر دکتری یک نظر دارد و جالب است هیچ کسی دیگری را در کار خود قبول ندارد!… بگذریم که حتی پزشک همیشگی خانواده ما که قبلتر هر وقت سراغش میرفتیم با صبر و حوصله ما را در برابر هر بیماری معاینه و درمان میکرد در روزگار کرونایی بیحوصله و بیتفاوت با ما برخورد کرد و بیماران – یعنی مشتریهای زیاد – در بیرون مطب او صف بسته بودند!…
دوران بیماری و محنت من با ویروس کرونا دو هفته طول کشید. در خانه بودم و بیحالی و درد و تب و سرفه شد لحظات چندروزه من. تصویر مادر و همسر و بستری شدن آنها کابوس من بود و فکر میکردم باید منتظر تنگی نفس و بیمارستان باشم. هر لحظه منتظر درگیری ریه بودم. از جهت ذهنی ویران و آشفته بودم. در طول چند روز بیحالی و درد تجربه یک بیماری و رنج زیادی را از سر گذراندم. تماس دوستان و اقوام به من انرژی میداد. راستش این کرونا باعث شد که فهمیدم چقدر داشتن دوست و فامیل و خویشاوند برای هر آدمی نیاز است.آنهایی که کنارت داری.
این دنیا غیر از همین آدمهایی که کنارت داری چیزی ندارد.
این روزها که ویروس همهگیر شده بیشک تجربه مشترک زیادی برای همه در این موضوع اتفاق افتاده است. کثافتی به نام کرونا مادربزرگ مرا گرفت و چندین روز مرا آزار داد. چهارده روز در ترس و سختی و بیماری گذشت. ولی بالاخره همه چیز تمام شد. مادر و همسر بهسلامت از بیمارستان مرخص شدند و بعد از چند روز همه خانواده دوباره در کنار هم بودیم. اینها خاطرات خوبی نیست که بشود فراموش کرد.
حالا دیگر مادربزرگ زنده نیست و در ذهن ما یک دوره سخت بیماری مانده و هیچوقت دوست ندارم این تجربه برای کسی اتفاق بیفتد. تا دلتان بخواهد بخصوص درباره این ویروس کثافت حرف زدهشده و مطلب خوانده و یا نظر شنیدهام. به نظرم خیلی از این حرف و نظرها حتی آنها که متخصص و اهل علم بیان کردهاند مزخرف و مسخره است. مثل راهکار و یا روشهای درمان و پیشگیری که بیشتر آنها خیالی و رویایی است. مثل خوردن برخی نوشیدنی و یا داروهای بیربط به این بیماری که برخی از آنها رواج هم یافت و بعد فهمیدن که هیچ ارتباطی به درمان ندارد. اگر بخواهم درباره ویروس کرونا بنویسم فقط باید نوشت یک تکرار تاریخ و ویروس و بیماری که جان نحیف آدم در مقابل آن کم میآورد. فیزیکدانان این نظر را دارند که جهان خیلی دقیق خلق شده و در مقابل الهیاتدانان به صبر و کردار آدمی برای تغییر اعتقاد دارند. اما آزادگان این درد و رنج بشری را مسیری برای تزکیه و آزمون میدانند. پس درد بشر راهی برای تغییر است. این نگاه فلسفی و باور و ایمان ما بهترین راه برای عبور از این رنج است.
درد و رنج بشر راهی برای آزمون است.
این روزها تاریخ دوباره تکرار شد. فرق ندارد انسان در کجای قرن ایستاده و چقدر دانش و تجربه دارد. شکل دیگری از آنچه قرنهای همیشه وجود داشته دوباره نازل شد. این رنج و محنت روزی تمام خواهد شد. بعدها درباره آدمها و رنج آنها و آنچه در زمانه ما بود و آنچه میتوانست باشد و غفلت آدمها و یا حتی همدردی و همراهی آنها بیشتر خواهند نوشت. کرونا جان و زندگی را از خیلیها گرفت. رنج و درد زیادی را به تن و وجود آدمها نازل کرد. فکر کردن به اینکه این رنج میتوانست کمتر باشد حدیث طولانی دارد. در قرن سرعت و واقعیت مجازی حرفهای زیادی هست که در بین همه آدمها رد و بدل میشود. این حرفها واقعیت تاریخ است که میماند تا بعدها درباره آن قضاوت شود. تا امروز بیش از صد و ده هزار ایرانی با این ویروس جان شیرین خود را از دست دادهاند. پیر و بچه و جوان!…. حالا فقط میتوانم آرزو کنم همین امروز این ویروس و بیماری متوقف شود. این رنج و بیماری پایانی دارد و یادگار سخت آن جانهای شیرینی است که حق زندگی از آنها گرفته شده تا جای خالی آنها روی زمین بماند و بعد سرگذشت تاریخ با نشانی از یک ویروس پلشت از آن یاد کند. تاریخ در تکرار خود درسهای زیادی برای ما دارد.
11 دیدگاه روشن تکرار تاریخ با رنج و محنت کرونا
درود فراوان بر استادم جناب کرمی عزیز
خوشحالم از این بخران تلخ گذشتید و چه خبر بدی بود گرفتار شدن شما.
من خوب میفهمم زمانیکه زن برادرم که با سرطان وخیم معده درگیر بود این ویروس سراغش آمد. آبان ٩٩…
چه شبهاى سختى در بیمارستان مدائن گذراندم
هرشب سرپرستار و پرستاران ناامیدترم کردند و گفتند تمام شد . جانی ندارد ادامه دهد و او بیهوش…
کرونا تمام بدنش را درگیر کرد…
اما ایمان و تنها ایمان به خدا و عشق پاک برادرم او را برگرداند.
هنوز که تقریبا یکسال میگذرد عوارض کرونا در وحودش هست…
اما ترس از دست دادن عزیزان بیماری و مشکل روحی روانی برایم به ارمغان آورد.
تا عزیزترین دوستم را از دست دادم…
میدانم تکه ای از وجودم برای همیشه رفت …
خدا کند من هم بروم تا شاهد از دست رفتن عزیزانم نباشم…
تلخ است و خیلی تلخ…
بانوی هنرمند
برای شما و خانواده بهترین را آرزو دارم
عرض ادب
یاداشت شما را خواندم آقای کرمی عزیز
تحلیل شما درباره تکرار تاریخ و بیماری برای من بسیار جالب بود. به این موضوع از این زوایه دید فکر نکرده بودم. با خواندن مطلب شما انگاره تقدیر بشری برای من زنده شد. از اینکه شما هم گرفتار کرونا شدین ناراحت شدم. فوت مادر بزرگ را تسلیت می گویم و امیدوارم همیشه سلامت باشید.
دوستدار شما مصطفی
سلام. چقدر خوشحالم که الان سلامتی.
نوشته ای از دل و تاثیر گذار بود. ممنونم
سپاس از شما بانوی هنرمند
مانا باشید
سلام استاد جانم
خوشحالم که سلامتی حاصل شده و این روزهای سخت رو پشت سر گذاشتید
آرزوی سلامتی دارم برای شما و خانواده محترم ???
بسیار سپاس
مانا باشید
امیدوارم که همیشه سلامت و سربلند باشید دوست عزیزم روح مادربزرگ بزرگوارتان شاد ? امیدوارم که توانایی روحی و روانی مقابله با این بیماری های وحشت ناک را پیدا کنیم ???
خیلی از شنیدن سلامتی و بهبودی خودت و خانواده محترمتان خوشحالم
بمونی برامون رفیق ❤️
درود فراوان لارتی عزیز
باسلام بر رییس بزرگوار
امیدوارم که شما و خانواده ی محترم همیشه سالم و تندرست باشید .
من هم در زمان درگیری خودم و خانواده ام با این بیماری ؛ برای تمام کسانی که احوالپرسی ودلجویی میکردند از ته دل فقط یک چیز میخواستم:
امیدوارم که هیچ وقت درگیر این بیماری نشوید و هیچ لحظه ای از آنچه که ما تجربه کردیم را تجربه نکنید.
خدارو شکر که به خیر گذشت . و برای روح مادربزرگ مهربان آرامش و آمرزش را از خداوند بزرگ خواهانم.
با سلام
شبتون بخیر
جناب آقای کرمی، خیلی خوشحالم که شما و خانواده محترم در سلامت کامل هستید.
از خداوند متعال برای کسانی که گرفتار این بیماری منحوس هستند طلب شفا و سلامتی دارم و همچنین برای عزیزانی که متاسفانه ??? دیگر در کنار ما نیستند طلب آمرزش و مغفرت دارم. ?
متن عالی بود ??