جاده‌های خاکستری

جاده‌های خاکستری

هوا رو به تاریکی بود که از محل کار بیرون زدم و سوار یک ماشین مسافر‌کش شدم تا به خانه بروم. خسته بودم و متوجه نشدم بقیه مسافرها کی و چطور سوار ماشین شدند. خیلی زود حس کردم در فضای داخل ماشین راننده و مسافرهای دیگر حالت و رفتار غریبی دارند. دو مرد قوی‌هیکل در صندلی عقب ماشین دو طرف من نشسته بودند که به طرز شلخته و بی‌ملاحظه‌ای خودشان را به من چسبانده و گرمای تن گنده

مشاهده مطلب

زنی که در شهر گم شد

زنی که در شهر گم شد

شب‌هنگام چند مرد در فضای بیرونی قهوه‌خانه شهر جمع شدند. آنها ساعت زیادی با شوخی و خنده حرف زدند و یا چایی می‌نوشیدند. صدای آنها در خیابان می‌پیچید. هر وقت مردها جمع می شوند صدای هیاهوی آنها زیاد است. در سکوت و تاریکی شهر فقط آن مردها بودند که حرف می‌زدند و زن‌ها در تنهایی خانه کنار فرزندان به روزهای فردا فکر می‌کردند. این تصویر همیشگی شهر بود. در این شلوغی و جمع مردان قهوه‌خانه خاطره گفتن و

مشاهده مطلب

دماوند

دماوند

دماوند اسم پسر همسایه ما بود. اسم شناسنامه‌ای او سیامک بود اما خانواده او را دماوند صدا می‌زدند. در کلاس درس وقتی اسم او را سیامک صدا می‌زدند پسرک گیج و با تردید دست‌هایش را بالا می‌برد. در آن‌وقت  بچه‌های مدرسه با شیطنت او را صدا می‌زدند: دماوند…

دماوند یک روز صبح مُرد و او را در گورستان شهر خاک کردند. روی سنگ‌قبر او نوشتند زنده‌یاد سیامک!… مثل همه مردمان شهر که می‌میرند و فراموش می‌شوند

مشاهده مطلب

کومه و کبوتران آسمان

مردی برای ایران

در منطقه شرف‌آباد و کنار خرمنگاه کومه‌ای خاکی وجود داشت که همه اهالی روستا وقتی از کنار آن رد می‌شدند می‌ایستادند و با احترام به آن نگاه می‌کردند. رفتار و کار آنها شبیه یک مراسم و نشانه سلام و

مشاهده مطلب

فوتر سایت