مادربزرگ بعد از سالها زندگی در غربت خواست به زادگاهش برود. دنبال آرامشی بود که سالها فراموش کرده بود. به خانه دخترش رفت و من چند ماه از
…پست وبلاگ
هوا رو به تاریکی بود که از محل کار بیرون زدم و سوار یک ماشین مسافرکش شدم تا به خانه بروم. خسته بودم و متوجه نشدم بقیه مسافرها
…شبهنگام چند مرد در فضای بیرونی قهوهخانه شهر جمع شدند. آنها ساعت زیادی با شوخی و خنده حرف زدند و یا چایی مینوشیدند. صدای آنها در خیابان میپیچید.
…دماوند اسم پسر همسایه ما بود. اسم شناسنامهای او سیامک بود اما خانواده او را دماوند صدا میزدند. در کلاس درس وقتی اسم او را سیامک صدا میزدند
…چهارساله بودم که فهمیدم یتیم هستم!… یعنی پدری در خانه و خانواده ما نیست. رفتار مادربزرگ و مادر با من طوری بود که نمیدانستم باید پدری هم در
…سایدبار کشویی
شهرام کرمی نویسنده و کارگردان و مدرس هنرهای نمایشی
برچسبها
آذر مبارکی حامی بچههای ایران
اجرای تئاتر
داستانک- شهرام کرمی - کلاغ و درخت چنار
داستان کوتاه از شهرام کرمی
دماوند_ شهرام کرمی_ داستانک
سایت
سایت،شهرام، کرمی
سایت شهرام کرمی
سیاست و هنر
شهرام
شهرامکرمی
نوشته ای برای دوست که دیگر در این زمین نیست
نوشتههای شهرام کرمی
پروانه خانوم
کرمی
کومه و کفتران آسمان
گنجشک،مفرغی
یاداشت،شهرام،کرمی، تکار تاریخ با رنج و محنت کرونا
آخرین دیدگاهها